اواز: محمد رضا شجریان
همنوازی: پرویز یاحقی/محمد موسوی
غزل اواز:حافظ
طفيل هستي عشقند آدمي و پري
ارادتي بنما تا سعادتي ببري
بكوش خواجه و از عشق بي نصيب مباش
كه بنده را نخرد كس به عيب بي هنري
مي صبوح و شكر خواب صبحدم تا چند
...به عذر نيم شبي كوش و گريه سحري
تو خود چه لعبتي اي شهسوار شيرين كار
كه در برابر چشمي و غايب از نظري
هزار جان مقدس بسوخت زين غيرت
كه هر صباح و مسا شمع مجلس دگري
ز من به حضرت آصف كه ميبرد پيغام
كه ياد گيرد و مصرع ز من به نظم دري
بيا كه وضع جهان را چنان كه من ديدم
گر امتحان بكني مي خوري و غم نخوري
كلاه سروريت كج مباد بر سر حسن
كه زيب بخت و سزاوار ملك و تاج سري
به بوي زلف و رخت ميروند و ميآيند
صبا به غاليه سايي و گل به جلوه گري
چو مستعد نظر نيستي وصال مجوي
كه جام جم نكند سود وقت بي بصري
دعاي گوشه نشينان بلا بگرداند
چرا به گوشه چشمي به ما نمينگري
بيا و سلطنت از ما بخر به مايه حسن
وزين معامله غافل مشو كه حيف خوري
طريق عشق طريقي عجب خطرناك است
نعوذ بالله اگر ره به مقصدي نبري
به يمن همت حافظ اميد هست كه باز
اَري اُسامِرَ ليلاي لِيله القَمرِی
به مزگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد بر چینم
الا ای همنشین درد که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد ان دم که بی یاد تو بنشینم
جهان پیر است بی بنیاد ازین فریاد کش فریاد
که کرد افسون ونیرنگش ملول از جان شیرینم