اشتری فرهاد، علی
(تولد1301-وفات 1340)
در مجمع محدود غزلسرایان معاصر كه از شهرت و محبوبیت ویژهاى برخوردار بودند، چهره على اشترى متخلص به «فرهاد» و سبك شیوا و پرسوز و گداز او آغاز متمایز و مشخص مىنمود. او با آنكه در نوجوانى قهرمانى دلاور بود و در امر پهلوانى صاحب نام و نشان، با اندك مدت در اثر دل بستن به معشوقهاى شیرینلب و شورآفرین، عاشق پیشهاى شد شوریده حال و دست از نام نشان شسته، با آنكه هنوز ایام جوانى و صباوت را مىگذراند، ولى شعر او از انسجام و پختكى شاعران كار آزموده و در پیشه سخنورى استاد را مىمانست.
گرچه افكندى ز چشم خویش آسانم چو اشك
یكدم اى آرام جان بنشین بدامان چو اشك
سوز پنهان درون است اینكه پیدا مىشود
گه بلبهایم چو شعر و گه به چشمانم چو اشك
پدر او (میرزا احمدخان اشترى) كه در شعر تخلص «یكتا» داشت و در هنر نقاشى از شاگردان بنام «كمالالملك غفارى»، پسر را در كار شاعرى و آداب سخنورى همواره رهنمون بود و مشق رفته رفته و با گذشت زمان اثر مرگ نابهنگام پدر و شور و دلدادگى «كار جنون او به تماشا كشیده بود» در حالى كه عصاى پدر در دست مىفشرد و نشان او از زمین و آسمان مىجست، در كوى و برزن زیرلب زمزمه مىكرد:
همه مى تا دل ما دهد آرام كجاست؟ محرمى تا ز من آرد به تو پیغام كجاست؟
طمع صبح ندارم ز شب تیره هجر ماهتابى كه برآید ز لب بام كجاست؟
یكى از دوستان نزدیك اشترى مرحوم «رضا محجوبى نوازنده مشهور ویولن بود، كه او نیز عقال عقل به پشت سر افكنده و دانسته و ندانسته مشق جنون مىكرد، رضا محجوبى چنانكه معروف است شبها با ماه راز و نیاز مىكرد و اشترى از این عشقبازى آسمانى در كنار او لذتى وافر مىبرد بعد از اینكه رضا روى به عالم علوى نهاد و در مقبره ظهیرالدوله مدفون گردید، اشترى كه بیتشر شبها بر سر مزار او مىرفت. یكشب ماه را نگریستى كه همچنان به زندانیان عالم خاك مىنگرد، یاد دوست دیرین در خاطرش زنده شده، این دو بیت را از سر درد سروده مىگریست.
در مجمع محدود غزلسرایان معاصر كه از شهرت و محبوبیت ویژهاى برخوردار بودند، چهره على اشترى متخلص به «فرهاد» و سبك شیوا و پرسوز و گداز او آغاز متمایز و مشخص مىنمود. او با آنكه در نوجوانى قهرمانى دلاور بود و در امر پهلوانى صاحب نام و نشان، با اندك مدت در اثر دل بستن به معشوقهاى شیرینلب و شورآفرین، عاشق پیشهاى شد شوریده حال و دست از نام نشان شسته، با آنكه هنوز ایام جوانى و صباوت را مىگذراند، ولى شعر او از انسجام و پختكى شاعران كار آزموده و در پیشه سخنورى استاد را مىمانست.
گرچه افكندى ز چشم خویش آسانم چو اشك
یكدم اى آرام جان بنشین بدامان چو اشك
سوز پنهان درون است اینكه پیدا مىشود
گه بلبهایم چو شعر و گه به چشمانم چو اشك
پدر او (میرزا احمدخان اشترى) كه در شعر تخلص «یكتا» داشت و در هنر نقاشى از شاگردان بنام «كمالالملك غفارى»، پسر را در كار شاعرى و آداب سخنورى همواره رهنمون بود و مشق رفته رفته و با گذشت زمان اثر مرگ نابهنگام پدر و شور و دلدادگى «كار جنون او به تماشا كشیده بود» در حالى كه عصاى پدر در دست مىفشرد و نشان او از زمین و آسمان مىجست، در كوى و برزن زیرلب زمزمه مىكرد:
همه مى تا دل ما دهد آرام كجاست؟ محرمى تا ز من آرد به تو پیغام كجاست؟
طمع صبح ندارم ز شب تیره هجر ماهتابى كه برآید ز لب بام كجاست؟
یكى از دوستان نزدیك اشترى مرحوم «رضا محجوبى نوازنده مشهور ویولن بود، كه او نیز عقال عقل به پشت سر افكنده و دانسته و ندانسته مشق جنون مىكرد، رضا محجوبى چنانكه معروف است شبها با ماه راز و نیاز مىكرد و اشترى از این عشقبازى آسمانى در كنار او لذتى وافر مىبرد بعد از اینكه رضا روى به عالم علوى نهاد و در مقبره ظهیرالدوله مدفون گردید، اشترى كه بیتشر شبها بر سر مزار او مىرفت. یكشب ماه را نگریستى كه همچنان به زندانیان عالم خاك مىنگرد، یاد دوست دیرین در خاطرش زنده شده، این دو بیت را از سر درد سروده مىگریست.
اى مه، ز چه بر گور رضا مىخندى
هر چند نگویمت، چرا مىخندى
تو خنده بهصد هزار مجنون زدهاى
اكنون كه رضا مرده به ما مىخندى
برگرفته از کتاب: مردان موسیقی سنتی و نوین ایران (جلد سوم) تالیف حبیباله نصیری فر
از جمله برنامه هایی که در گنجینه فاخر گلها از اشعار این شاعر استفاده شده
است میتوان برنامه گلهای رنگارنگ با شماره های 513-540-542و 576 را نام
برد.
«طفل زمان»
عمریست تا بپاى خم از پا نشستهایم
در كوى مىفروش چو مینا نشستهایم
ما را ز كوى بادهفروشان گریز نیست
تا باده در خم است، همینجا نشستهایم
تا موج حادثات چه بازى كند، كه ما
با كشتى شكسته به دریا نشستهایم
ما آن شقایقیم كه با داغ سینه سوز
جامى گرفتهایم و به صحرا نشستهایم
طفل زمان فشرد چو پروانهام به مشت
جرم دمى كه بر سر گلها نشستهایم
فرهاد با ترانهى مستانهى غزل
در هر سوى چو نشئهى مینا نشستهایم