تار: محمد رضا لطفی
اواز: محمد رضا لطفی
غزل اواز: پیر عرفان حافظ
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
اری شود ولیک به خون جگر شود
خواهم شدن به میکده گریان ودادخواه
کز دست غم خلاص من انجا مگر شود
از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان
باشد باشد کز ان میانه یکی گارگر شود
ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
نماز شام غریبان چو گریه اغازم
به مویه های غریبانه قصه پردازم
به یاد یار ودیار ان چنان بگریم زار
که از جهان ره ورسم سفر براندازم
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب
مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم
خدای را مددی ای رفیق ره تامن
به کوی میکده دیگر علم برافرازم
این نوار مربوط به حدود سی واندی سال پیش می باشد وانرا همیشه دوست داشته ام وبین سالهای60 تا 64 مونس شبهای خلوت من بود
وهمواره هم برایم تازگی داشت حتی الان چه شب ها که به یاد خاطرات سال های گذشته ودوستان نازنینی که از دست رفته اند را برایم زنده می کند
یاد لطفی عزیز همواره خوش باد