مگو کسی به من خاکسار می ماند
به روی آب ز عکسم غبار می ماند
محیط عشق همه آب زندگی است مترس
کس است غرقه که او بر کنار می ماند
به راه عشق که افتادگی است رهبر او
پیاده میرود ، اما سوار می ماند
چه حالت است که چشمی که می پرد از شوق
چو نقش پا به ره انتظار می ماند
بنای عهد همین بر شکستن است تو را
غنیمت است که بر یک قرار می ماند
هر آنچه ما به کف آریم وقف تاراج است
همین مدام دل داغدار می ماند
کسی نرفت که بر جای او ستم نشود
همیشه خار ز گل یادگار می ماند
ز هر طرف نگرم در کمین اوست شکست
دلم به توبه ی فصل بهار می ماند
اگر فراخور تقصیر ، عذر باید گفت
زبان خامشی ما ز کار می ماند
نشانه ای است کلیم از پی گشایش کار
گهی که دست و دل از کار و بار می ماند .
↧
سخن وکلام بزرگان
↧