به یاد باران نازنین
تا چند براین کنگره چون مرغ توان خواند
یک روز نظر کن که در این کنگره خشتیم
درود بر صاحبدلان
این پست پیشکش می گردد به روح بلند وعاشق باران نازنین که عارفانه از خاک به افلاک پرکشید
سروده زیر یکی از اشعار باران عزیز هست که که در سال 90 زینت بخش گلبانگ بوده است
شوربختانه هنر ستیزان بی هنر چنان عرصه را بر این عزیز از دست رفته تنگ نمودند که به اجبار انچه سروده بود را از پست های درج شده در تارنمای مرغ سحر که میعادگاه عاشقان بود جمع اوری نمود
یادش همواره خوش باد که نازنینی بود که قدرش را ندانستیم و اینچنین خاطرش را ازردند وقلب پرمهرش را شکستند
زخمه دل
این دل زار وپریشان به شب تار ز بس می لرزد
زخمه ی ناز سر انگشت نگار است که بس می لرزد
شرح حال دل دیوانه ام از شمع سحرگاه بپرس
اوست لرزان به هوایی ومرا دل زهوس می لرزد
اه از بس که کشیده است فغان از دل بیگانه ی من
گوبیا مرغ اسیری است که در کنج قفس می لرزد
مرغ طوفان زده ام نیست مرا حوصله ی بال وپری
بحر اشفته ی دردم که مرا موج نفس می لرزد
((باران))
رهزن دهر نخفته است مشو ایمن ازو
اگر امروز نبردست که فردا ببرد