مـــن بــار سنگيــنم، مـرا بگذار و بگـذر
نيكم، بــدم، اينم، مرا بگذار و بگذر
دانـم ز مسـكينـان بتابـي چـهـره از نـاز
انــگار مسكينم، مــرا بگذار و بگذر
بر مرگ خود سوزي عجب ميگريي اي شمع
منشين بــه بالينم، مرا بگذار و بگذر
دردم نميدانـد كــسـي، بگـذار تـــا مـرگ
كوشد به تسكينم، مــرا بگذار و بگذر
در ديـده رويــاي عــدم سنگيـن نـشـسـته
در خواب شيرينم، مرا بگذار و بگذر
آیینه دل تیره از نگار غمهاست
بیرنگ و رنگینم ،مرا بگذار و بگذر
بگذار زنجیرم کشد دژخیم ایام
در خور نفرینم ،مرا بگذار و بگذر
بـگذار جـز كابــوس نــاكـامـي نبينــد
چشم جهانبينم، مــرا بگذار و بگذر
بگذار تا در ماتم ویرانی خویش
چون جغد بنشینم مرا بگذار و بگذر
((شهر اشوب))