کی توانم صفت روی نکوی تو کنم
مگر آیینه شوم روی به روی تو کنم
خواستم تا بگشایم گرهی زین دل تنگ
هم مگر شانه شوم دست به موی تو کنم
هر که را یار شدم دشمن خونخوارم گشت
بختم این است چرا شکوه ز خوی تو کنم
بسکه از یاد تو گشتم پر و خالی از خویش
گر به خود چشم کنم چشم به روی تو کنم
چون نسیم سحری رقص کنانم شب و روز
به هوایی که گذر بر سر کوی تو کنم
ای دل چاک زمن چاره گری هیچ مخواه
کانچنان پاره نگشتی که رفوی تو کنم
داوری اینهمه انگار که از می داری
عاقبت گیرم و جامی به گلوی تو کنم