گلهای رنگارنگ برنامه شماره 233
اواز: حسین قوامی
اهنگ: علی تجویدی
ترانه: مرضیه
با همکاری هنرمندان: جلیل شهناز/حسن کسایی
اشعار: سعدی/هلالی
ترانه سرا: معینی کرمانشاهی
مطلع شعر غزل اواز:
آن را که غمی چون غم من نیست چه داند
کز شوق توام دیده چه شب میگذراند
وقتست اگر از پای درآیم که همه عمر
باری نکشیدم که به هجران تو ماند
سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس
کاندوه دل سوختگان سوخته داند
دیوانه گرش پند دهی کار نبندد
ور بند نهی سلسله در هم گسلاند
ما بی تو به دل برنزدیم آب صبوری
در آتش سوزنده صبوری که تواند
هر گه که بسوزد جگرم دیده بگرید
وین گریه نه آبیست که آتش بنشاند
سلطان خیالت شبی آرام نگیرد
تا بر سر صبر من مسکین ندواند
شیرین ننماید به دهانش شکر وصل
آن را که فلک زهر جدایی نچشاند
گر بار دگر دامن کامی به کف آرم
تا زندهام از چنگ منش کس نرهاند
ترسم که نمانم من از این رنج دریغا
کاندر دل من حسرت روی تو بماند
قاصد رود از پارس به کشتی به خراسان
گر چشم من اندر عقبش سیل براند
فریاد که گر جور فراق تو نویسم
فریاد برآید ز دل هر که بخواند
شرح غم هجران تو هم با تو توان گفت
پیداست که قاصد چه به سمع تو رساند
زنهار که خون میچکد از گفته سعدی
هرک این همه نشتر بخورد خون بچکاند
مطلع شعر ترانه:
حیرانم حیرانم ز دست دل سرگردانم
گریانم گریانم گواه من این دامانم
دل دیوانه ی من شده بیگانه ی من
افسون ها کرده ام که رامم گردد
شده کاشانه من پر ز افسانه ی من
وای از من کی جهان به کامم گردد
بازی که اسمان پیما شد
فارغ زبیم طوفان ها شد
دل اگر دل من باشد جانا
نکند زغم هجرا پروا
گل بی رونق هر گز نهراسد ز خزان
زبلا کی بگریزد دل سودا زدگان
هرکس عاشق شد غم مرا می داند
رنج این ره را شکسته پا می داند
ای که در جهان جز حکایت بیش وکم نداری
با تو چون کنم راز دل بیان چون که غم نداری
هرکس عاشق شد غم مرا می داند
رنج این ره را شکسته پا می داند
دل دیوانه من شده بیگانه ی من
افسون ها کرده ام که رامم گردد
شده کاشانه من پر ز افسانه من
وای از من کی چهان به کامم گردد