اواز: عبدالوهاب شهیدی
ترانه: پروین
اهنگ چهار گاه: علی تجویدی
به اهتمام : جواد معروفی
با همکاری: پرویز یاحقی
ترانه سرا: معینی کرمانشا هی
گوینده: مهناز
مطلع شعر غزل اواز
دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود
تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود
چل سال رنج و غصه کشیدیم و عاقبت
تدبیر ما به دست شراب دوساله بود
آن نافه مراد که میخواستم ز بخت
در چین زلف آن بت مشکین کلاله بود
از دست برده بود خمار غمم سحر
دولت مساعد آمد و می در پیاله بود
بر آستان میکده خون میخورم مدام
روزی ما ز خوان قدر این نواله بود
هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید
در رهگذار باد نگهبان لاله بود
بر طرف گلشنم گذر افتاد وقت صبح
آن دم که کار مرغ سحر آه و ناله بود
دیدیم شعر دلکش حافظبه مدح شاه
یک بیت از این قصیده به از صد رساله بود
آن شاه تندحمله که خورشید شیرگیر
پیشش به روز معرکه کمتر غزاله بود
مطلع شعر ترانه
خدایا سینۀ عشق آفرین را از من دیوانه مستان
چو من نازک دلی در عاشقی دیگر مبادا
خدایا از دل آشفتهام این حالت مستانه مستان
گل نشکفتهای چون قلب من پرپر مبادا
مکن منعم مده پندم که آزاد از همه بندم رها از چون و از چندم
مرا جز سایۀ عشق و وفا بر سر مبادا
خوشا عشق و خوشا در عالم دل پا نهادن
تهی از بادۀ شوقم دمی ساغر مبادا
دو دست رد به روی سینۀ دنیا نهادن
مکن منعم مده پندم که آزاد از همه بندم رها از چون و از چندم
مرا جز سایۀ عشق و وفا بر سر مبادا
چو من نازک دلی در عاشقی دیگر مبادا
تهی از بادۀ شوقم دمی ساغر مبادا
گل نشکفتهای چون قلب من پرپر مبادا