اواز: الهه/ اکبر گلپایگانی/ غلامحسین بنان
با همکاری: مرتضی خان محجوبی/پرویز یاحقی
تنظیم: روح الله خالقی
شعر واهنگ:عارف
گوینده: روشنک
اواز: الهه
هنگام می و فصل گل و گشت و چمن شد
در بار بهاری تهی از زاغ و زغن شد
از ابر کرم خطهٔ ری رشک ختن شد
دلتنگ چو من مرغ قفس بهر وطن شد
چه کجرفتاری ای چرخ / چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ / نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ
***
از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان سرو خمیده
در سایه گل بلبل از این غصه خزیده
گل نیز چو من در غمشان جامه دریده
چه کجرفتاری ای چرخ / چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ / نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ
***
خوابند وكیلان و خرابند وزیران
بردند به سرقت همه سیم و زر ایران
ما را نگذارند به یك خانهٔ ویران
یارب بستان داد فقیران ز امیران
چه کجرفتاری ای چرخ / چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ / نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ
***
از اشك همه روی زمین زیر و زبر كن
مشتی گرت از خاک وطن هست به سر کن
غیرت کن و اندیشه ایام بتر کن
اندر جلو تیر عدو، سینه سپر کن
چه کجرفتاری ای چرخ / چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ / نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ
***
از دست عدو نالهٔ من از سر درد است
اندیشه هر آنکس کند از مرگ، نه مرد است
جان بازی عشاق، نه چون بازی نرد است
مردی اگرت هست، کنون وقت نبرد است
چه کجرفتاری ای چرخ / چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ / نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ
***
عارف ز ازل تکیه بر ایام نداده است
جز جام، به کسدست، چو خیام نداده است
دل جز به سر زلف دلارام نداده است
صد زندگی ننگ به یک نام نداده است
چه کجرفتاری ای چرخ / چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ / نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ
اواز: اکبر گلپایگانی
محیط گریه و اندوه و غصه و محنم
کسی که یک نفس اسودگی ندید منم
منم که در وطن خویشتن غریبم وزین
غریبتر که هم از من غریبتر وطنم
اواز: غلامحسین بنان
گریه کن که گر سیل خون گری، ثمر ندارد
نالــهای کــه نــایــد ز نـــای دل اثــر ندارد
هر کسی که نیست اهل دل ز دل خبر ندارد
دل ز دست غم مفــر ندارد
دیـده غیـــر اشـک تر ندارد
ایـن محــرم و صفــر نـدارد
گـر زنیـــم چــاک، جیــب جـان چه باک
مـرد جز هلاک، هیـچ چارهی دگر ندارد
زندگــی دگـر ثمـر نـدارد