اواز: حسین قوامی
همنوازان: حبیب الله بدیعی/جلیل شهناز
غزل اواز: صغیر اصفهانی
اشعار: عطار/عراقی/صغیر اصفهانی
گوینده: روشنک
دکلمه روشنک
ز دو دیده خون فشانم زغمت شب جدایی
چه کنم هست این ها گل باغ اشنایی
همه شب نهاده ام سر چو سگان بر استانت
که رقیب در نیاید به بهانه گدایی
دکلمه روشنک
در گل ستان چشم زچه رو همیشه باز است
به امید انکه شاید تو به چشم من در ایی
سر برگ وگل ندارم از چه رو روم به گلشن
که شنیده ام زگل ها همه بوی بی وفایی
دکلمه روشنک
به کدام مذهبست این ؟ به کدام ملتست این؟
بکشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی؟ که درون خانه ایی؟
به قمارخانه رفتم همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
در دیر می زدم من که ندا از در امد
که : درا درا عراقی که تو هم از ان مایی
غزل اواز:
تا بود زلف تو اسباب پریشانی ما
رو به سامان ننهد بی سر وسامانی ما
نه تو رحم اوری ونی اجل اید مارا
از دل سخت تو فریاد وگران جانی ما
دید هر کس رخ تو واله وشیدای تو شد
نه همین حسن تو شد باعث حیرانی ما
زاستین اشک بیفزود وزدامان بگذشت
اه از این سیل که دارد سر ویرانی ما
کافری سخت شد از سستی ما در ره دین
سبب رونق کفر است مسلمانی ما
روز محشر چو سر از خاک لحد بر داریم
نام نیکوی تونقشست به پیشانی ما
نبرد صرفه یقین روز جزا ای زاهد
زهد فاش تو زمی خوردن پنهانی ما
ماصغیراز پی زاهد سوی مسجد نرویم
مسجد ارزانی تو میکده ارزانی ما
گوش جان بسپاریم به نغمات اسمانی حبیب الله بدیعی وجلیل شنهاز وصدای دلنشین حسین قوامی
انچه پیش از این در دسترس بوده است در زمان اعلام شماره وشناسه برنامه در انتهای فایل کلام گوینده قطع گردیده بوده است
این نقص در این فایل برطرف گردیده وبرنامه نقصی ندارد