ترانه: الهه
اهنگساز: همایون خرم
اواز: جمال وفایی
ترانه سرا: ابوالحسن ورزی
غزل اواز: حافظ
مطلع ترانه:
آمد اما در نگاهش آن نوازشها نبود
چشم خواب آلودهاش را مستی رویا نبود
نقش عشق و آرزو از چهرهی دل شسته بود
عکس شیدایی در آن آیینهی سیما نبود
لب همان لب بود اما بوسهاش گرمی نداشت
دل همان دل بود اما مست و بیپروا نبود
در دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشت
گر چه روزی همنشین جز با من رسوا نبود
در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود
دیده ام آن چشم درخشان را ولی در این صدف
گوهر اشکی که من میخواستم پیدا نبود
در لب لرزان من فریاد دل خاموش بود
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود
جز من و او دیگری هم بود اما ای دریغ
آگه از درد دلم زان عشق جان فرسا نبود
مطلع غزل اواز:
دوش مـیآمــد و رخـســاره بـر افـروخــتــه بـــود
تـا کـجــا بـاز دل غـمـــــزدهای سـوخــتــه بــــــود
رسـم عـاشـقکُـشی و شیــوهی شـهـرآشـوبی
جـامــهای بـود کـه بـر قـامـت او دوخـتـه بــــــــود
جـان عـشّـاق سـپـنـد رخ خــود مـیدانـســــــت
و آتــش چـهــره بـدین کـار بـرافـروخــتــه بـــــــود
گـرچـه میگـفـت که زارت بـکُـشـم ، میدیــــدم
کـه نـهـانـش نـظـری بـا مـن دلـسـوخــتــه بــــود
کـفـر زلـفـش ره دیـن مـــیزد و آن سـنـگـیـن دل
در پـیاش مـشـعـلـی از چـهـره بـرافـروخـتـه بـود
دل بـسی خـون بـه کـف آورد ولـی دیـده بـریـخت
الله الله کـه تـلـف کـرد و کـه انــدوخــتــه بـــود !!!
یـار مـفـروش بـه دنـیـا کـه بـسـی ســـــود نـکـرد
آن کـه یـوسُـف بــه زرِ نـاســره بـفــــروخـتـه بــود
گفت و خوش گفت ؛ بـرو خرقـه بـسوزان حـافـظ
یـا رب ایـن قـلـب شـنـاسی ز کـه آمـوخـتـه بـــود